خلاصه داستان: یک فرمانده ارتشی است که به دلیل نامعلومی شروع به کشتن مقامات ارتش میکند. در این بین خالد رحمانی ( تایگر شروف) که از سربازان تحت آموزش کبیر بوده مامور میشود تا او رو پیدا و به قتل برساند…

خلاصه داستان: حول محور نخست وزیر دوم هند، لعل بهادر شاستری می چرخد، که مرگ مرموزی داشته است و به کشف چگونگی مرگ او می پردازد. اینکه او به مرگ طبیعی مرده است و یا خیر و ماجراها و حوادثی که در این بین به وجود می آید و…

خلاصه داستان: امپراتور مغول قصد تصاحب هندوستان و گسترش امپراتوری اش را دارد، شیواجی، پادشاه ماراتا است و سعی می‌کند تا این امر را از تنهاجی که فرماندهٔ امپراتور ماراتا است پنهان کند چرا که جشن ازدواج پسر تنهاجی نزدیک است اما تنهاجی از موضوع مطلع می‌شود و تصمیم می‌گیرد جلوی سرباز مورد اعتماد امپراتور مغول یعنی اودیبان را بگیرد و او را از رسیدن به قلعه و تحت کنترل گرفتن آن متوقف کند.

خلاصه داستان: مامور شیوانش ماموریت دستگیری قاتلی بنام ویر را دارد. ویر قاتل پلیس های فاسد در شهر است و هر دوی آنها در نهایت دنبال یک دشمن هستند، اما راه شان متمایز است وچیزی که آنها را متمایز می کند قانون است .

خلاصه داستان: مردی به نام آرون، پس از آنکه تلاش‌هایش برای فعالیت در زمینه فیلمسازی، ناکام می‌ماند و با محدودیت‌های خانوادگی مواجه می‌شود، رویاهایش را به دست فراموشی می‌سپارد و به عنوان یک افسر پلیس، مشغول به فعالیت می‌شود و...

خلاصه داستان: درباره سومین نبرد با پانی پت است که در سال 1761 میان احمد شاه درانی و ارتش امپراتوری مراتهه های هند در شهر پانی پت رخ داد.

خلاصه داستان: کریشنا ، یک کشتی گیر سرسخت ، در تلاش برای تحقق رویای پدرش که او هم یک کشتی گیر بود ، در زندگی شخصی خود با چالش هایی روبرو می شود.

خلاصه داستان: داستان عشق پاکی است که بین دو جوان به نام های "شیوا" و "آستا" با خانواده ها و زمینه های تربیتی کاملا متفاوت، شکل می گیرد. آیا عشق این دو به ثمر می نشیند یا از هم فرو میپاشد؟

خلاصه داستان: داستان فیلم در مورد عشق در فضای مجازی است که مشکلات رایج جوانان امروزی است…

خلاصه داستان: طی دهه 1970 میلادی، یک یاغی سرسخت به نام راجا کریشناپا بایریا که علیه ظلم و ستم حاکمان بی‌رحم هندوستان قیام می‌کند، به نماد امید مردم ستمدیده تبدیل می‌شود و...

خلاصه داستان: داستان عاشقانه و کلاسیک لیلی و مجنون را در دنیای امروز روایت می کند و داستان دو جوان است که دلباخته یکدیگر می شوند، در حالی که خانواده های آن ها در حال جنگ و ستیز هستند ...

خلاصه داستان: داستان فیلم در مورد شخصیتی به نام آویینش می باشد که در شهر بنگالورو زندگی می کند. آویینش از کارش که در زمینه IT است متنفر می باشد چرا که او دوست داشته یک عکاس شود اما به خاطر پدرش در این رشته درس خوانده است. پدر او به تازگی در یک تصادف رانندگی جان خود را از دست داده است و جنازه ی او به اشتباه به خانواده ای دیگر داده شده است. دوست آویینش یعنی Shaukat (عرفان خان) به او پیشنهاد می کند که با یک ون راهی سفری جاده ای از شهر بنگالورو به کوچی شوند تا جنازه پدرش را تعویض کنند. آن ها راهی این سفر می شوند تا اینکه دختری به نام تانیا که در واقع نوه ی کسی است که جنازه پدر اوینش به جای او به آن ها داده شده ، با آن ها همسفر می شود. هیچ یک از آن ها دوست ندارند بخشی از این سفر باشند اما به هر حال می بایست یکدیگر را تحمل کنند تا اینکه راهی برای لذت بردن از این سفر پیدا می کنند…