خلاصه داستان: یک جنگجو و کلکسیونر بزرگ قرون وسطایی از سرهای دشمنانش تنها یک نفر را کم دارد، هیولایی که فرزندش را چندین سال قبل کشته بود و…
خلاصه داستان: چهار نوجوان ماجراجو هنگامی که اردوگاه تابستانی آنها مورد حمله‌ی موجودات فضایی قرار می‌گیرد، تصمیم می‌گیرند با هم متحد می‌شوند تا جهان را نجات دهند و…
خلاصه داستان: داستان فیلم در مورد سگی باوفا است که در ایستگاه مترو رها شده است. پروفسور پارکر ویلسون سگ رها شده را می یابد و تلاش می کند تا صاحبش را پیدا کند. اما تلاش او در این زمینه نتیجه ای ندارد ، در نتیجه سگ را به خانه ی خود می برد و نام هاچیکو را برای او انتخاب می کند و…
خلاصه داستان: روزنامه نگاری به خاورمیانه سفر میکند تا در مورد خانواده اش تحقیق کند و به آخرین آرزوهای مادرش پی ببرد...
خلاصه داستان: «جورج بیلی» که در روز کریسمس قصد خودکشی دارد، توسط یک فرشته نجات داده میشود و آن فرشته به او نشان می‌دهد كه زندگی اطرافیانش بدون وجود بیلی چقدر بی رمق و یكنواخت می‌شده است. این طوری است كه در همان روز و شب كریسمس، جورج كه بواسطه مشكلات مالی حاصل از ورشكستگی به فكر خودكشی افتاده است، باردیگر به انسان‌ها دل می‌بندد و به زندگی بر میگردد...
خلاصه داستان: «گوییدو» ی یهودی شیفته ی یک معلم مدرسه به نام «دورا» می شود و با استفاده از طنز و شوخی سرانجام به هدفش می رسد و با او ازدواج می کند. اما چند سال بعد، او از همین حس طنز و شوخی خود باید بهره ببرد تا پسرش را در اردوگاه کار اجباری حفظ کند...
خلاصه داستان: «تراویس آندرسن» (استنتن) که چهار سال پیش گم شده، در یک شهر کوچک مرزی پیدا می شود. «والت» (استاکول)، برادر کوچک ترش که سرپرستی پسر هفت ساله ی «تراویس» – «هانتر» (کارسن) – را به عهده دارد او را نزد خود می آورد. «تراویس» می خواهد به دنبال همسرش، «جین» (کینسکی)، برود که او نیز چهار سال پیش ناپدید شده…
خلاصه داستان: الیزابت فوگلر (اولمان) بازیگری است که ناگهان تصمیم می گیرد سکوت اختیار کند تا ظاهرا دیگر مجبور نباشد در زندگی »نقش« بازی کند و دروغ بگوید. اما »آلما« (آندرسون) پرستاری که مأمور مراقبت روانی او در ویلایی ساحلی شده، ظاهرا زنی متفاوت و امیدوار به زندگی است…
خلاصه داستان: زمانی که اعتیاد چهار نفر از اهالی «کانی آیلند» تشدید پیدا میکند، مدینه‌ی فاصله‌ای که در ذهنشان ساخته‌اند شروع به از هم پاشیدن میکند.
خلاصه داستان: در سال 1927، «دان لاکوود» و «لینا لامونت» یک زوج مشهور هنری هستند. اما لینا عشق روی صحنه را با عشق واقعی اشتباه می گیرد. دان همراه شریک قدیمی خود «کاسمو»، تلاش زیادی کرده تا به جایی که امروز در آن قرار دارد برسد. دان آهنگ های زیبایی را در جدیدترین فیلم خود و لینا می خواند. اما با وجود تلاش های بسیار لینا، باز هم صدای کس دیگری را روی او می گذارند. «کتی سلدن» به عنوان یک بازیگر بلندپرواز وارد صحنه می شود و دان حین کار با او در فیلم، عاشق او می شود…
خلاصه داستان: زنى شهرى ( ليوينگستن ) كه براى تعطيلات به روستا آمده، مرد دهقان متأهلى ( اوبراين ) را اغوا میکند و سپس مى كوشد او را به كشتن همسرش ( گينور ) و آمدن به شهر تشويق كند.
خلاصه داستان: این فیلم در دههٔ ۱۹۵۰ در هالیوود اتفاق میافتد. داستان روی نورما دزموند تمرکز دارد؛ هنرپیشهای بازمانده از دوران سینمای صامت، که اینک با اختلالات روانی رو به رو است. وی در ویلایی رو به ویرانی، همراه با با مردی که قبلاً شوهرش بوده و حال خدمتکار اوست، در سانست بولوار زندگی میکند. نورما در حالی که هنوز آرزوی بازگشت به صحنه را دارد، تصادفاً با نویسندهٔ جوان اما موفقی آشنا میشود و کم کم به او علاقهمند میگردد. چندی طول نمیکشد که این رابطه با قتل و جنون پایان میپذیرد.
